Disappointed

 

 

 


 


 

© خودكشي...



 يه روز تصميم گرفتم بخاطر مشكلاتم خودم رو از بالاي ساختمان پرت کنم پايين...
 طبقه دهم زوجي رو ديدم که عاشقانه يکديگر رو در آغوش گرفته بودند...

 طبقه نهم پيتر رو ديدم که مثل هميشه تنها بود و گريه مي کرد...

 طبقه هشتم مردي رو ديدم که نامزدش با بهترين دوستش هم خواب شده بود...

 طبقه هفتم دختري رو  ديدم که قرص هاي ضد افسردگي روزانه اش رو مي خورد...

 طبقه ششم شخص بيکاري رو ديديم که هفت تا روزنامه خريده بود و نا اميدانه دنبال کار مي گشت...

 طبقه پنجم آقاي وانگ رو ديدم که داشت لباس خانمومش رو مي پوشيد...!!؟؟

 طبقه چهارم رز رو ديديم که مثل هميشه با دوست پسرش جر و بحث مي کرد...

 طبقه سوم مرد پيري رو ديدم که اميدوارانه منتظر بود تا کسي زنگ خونه اش رو بزنه و به ديدنش بياد...

 طبقه دوم ليلي همچنان غصه شوهر گم شده اش رو که از يک سال و نيم پيش نا پديد شده بود را مي خورد...

 قبل از اينکه خودم رو از ساختمان پرتاب کنم فکر مي کردم من بد شانس ترين فرد دنيا هستم...

 الان مي دونم که هر کسي مشکلات و نگراني هاي خودش رو داره...

 بعد از اينکه تمام اينها رو ديدم به اين موضوع فکر کردم که من اونقدر ها هم بدبخت نبودم...
 همه اون آدم هايي که ديديم الان دارند به من نگاه مي كنن...

 و حتما پيش خودشون فکر مي کنند که اونقدرها هم بدبخت نيستند...


 خيلي خوبه که آدم مهم باشه ولي مهم تر از همه اينه که آدم خوب باشه و در هر مقامي هم كه باشه مغرور نباشه...

 ا
ين داستان کوتاه رو به تمام دوستانتون بفرستيد...
 و بهشون ياد آوري کنيد که زندگي با مشکلاتش زيباست و واقعا ارزشمنده...

 

 


Contact Us: RabiSoftCo@gmail.com

 
http://disappointed.mihanblog.com http://in3ta.blogfa.com http://talabeshgh.mihanblog.com http://delbakhtegi.mihanblog.com
 
Your Logo Here
 
 
Your Logo Here
 
 
Your Logo Here
 
 
Your Logo Here
 



Copyright
© 2006 Disappointed.mihanblog.com - All rights reserved